یک شب مهلت براى راز و نیاز
پس عباس علیهالسلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنها شب عاشورا را - براى نماز و عبادت - مهلت خواست. عمربن سعد در موافقت با این درخواست، مردد بود، و سرانجام از لشکریان خود پرسید که: چه باید کرد؟!
عمرو بن حجاج گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم (کنایه از مردم بیگانه) و کفار از تو چنین تقاضایى مىکردند سزاوار بود که با آنها موافقت کنى!
قیس بن اشعث گفت: درخواست آنها را اجابت کن، به جان خودم سوگند که آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید.
ابن سعد گفت: به خدا سوگند که اگر بدانم چنین کنند، هرگز با درخواست آنها موافقت نکنم.(1)
و عاقبت، فرستاده ابن سعد به نزد عباس بن على علیهالسلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت مىدهیم، اگر تسلیم شدید شما را به نزد عبیدالله بن .(2)
زیاد خواهیم فرستاد! و اگر سر باز زدید، دست از شما بر نخواهیم داشت
خطبه امام علیهالسلام شب عاشورا
امام علیهالسلام یاران خود را نزدیک غروب به نزد خود فراخواند.
على بن الحسین علیهالسلام مىفرماید: من نیز خدمت پدرم رفتم تا گفتار او را بشنوم در حالى که بیمار بودم، پدرم به اصحاب خود مىفرمود:
"اثنى على الله احسن الثنأ و احمده على السرأ و الضرأ، اللهم انى احمدک على ان اکرمتنا بالنبوة و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئده و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدین فاجعلنا لک من الشاکرین، اما بعد فانى لا اعلم اصحابا او فى ولا خیرا من اصحابى ولا اهلبیت ابر ولا اوصل من اهلبیتى فجزاکم الله جمیعا عنى خیرا. الا و انى لاظن یومنا من هؤلأ الاعدأ غدا و انى قد اذنت لکم جمیعا فانطلقوا فى حل لیس علیکم منى ذمام، هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه و جملا و لیاخذ کل رجل منکم بید رجل من اهلبیتى فجزاکم الله جمیعا ثم تفرقوا فى البلاد فى سوادکم و مدائنکم حتى یفرج الله فان القوم یطلبوننى و لو اصابونى لهوا عن طلب غیرى."(3)
من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهلبیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهلبیتم نمىشناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مىدانم که فردا کار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مىدهم و بیعت خود را از شما بر مىدارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و هر یک از شما دست یک تن از اهلبیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراکنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مىخواهند و چون بر من دست یابند با شما کارى ندارند.
خداى را ستایش مىکنم بهترین ستایشها و او را سپاس مىگویم در خوشى و ناخوشى. بار خدایا! تو را سپاسگزاریم که ما را به نبوت گرامى داشتى و علم قرآن و فقه دین را به ما کرامت فرمودى و گوشى شنوا و چشمى بینا و دلى آگاه به ما عطا کردى، ما را از زمره سپاسگزاران قرار بده. من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهلبیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهلبیتم نمىشناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مىدانم که فردا کار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مىدهم و بیعت خود را از شما بر مىدارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و هر یک از شما دست یک تن از اهلبیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراکنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مىخواهند و چون بر من دست یابند با شما کارى ندارند.